قصه رها

نازنينم اينقدر منو بابايي دوست داريم كه نمي تونيم براش حدو مرزي تعيين كنيم تو اومدي و همه دنياي ما شدي.

خيلي جالبه كه وقتي تو ،توي دلم بودي و من تو رو خواب مي ديدم همين شكلي بودي قربونت برم كه هر روز عروسكتر مي شي .

الان 3 تا بازي بلدي : لي لي لي لي حوضك ، مار اومده موش اومده ، كيوكيو

با اون انگشت فندقيت به بابايي شليك مي كني و بابايي كه مي ميره از ته دل ميخندي .مامان قربون خندت بره .

عاشق آهنگ ملودي آرش و حناي اندي هستي وقتي اين آهنگها شروع مي شن هر جايي كه باشي و مشغول هر خرابكاري كه باشي خودتو ميرسوني ،فدات بشم كه اينقدر با دقت نگاه مي كني.

واي خداي من نارنگي كه ميدم بخوري تا مي رم و برمي گردم با اون دستاي عروسكيت همشونو آب گرفتي و صورت و موهاتو شستي .ماماني من چيكار كنم از دست تو مي خورمت تموم ميشي نازدونه من.

مثل همه رنگهاي رنگين كمون           تو هم هميشه شادوخندون بمون

برات مي خونم تا خودت بدوني          نمره 20 مي گيري تو مهربوني