رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخترم رها

روزهای قرنطینه

رهای قشنگم روزای سختی رو پشت سر می گذاریم از اول اسفند به خاطر ویروس کرونا مدرسه تعطیل شده و قراره همه خونه بمونیم تا زنجیره ی انتقال قطع بشه .دختر کوچولوی تنهای من که هیچی نمی گی و از دلتنگیت حرفی نمی زنی و کاملا متوجه هستی .صبح ها می خوابی و واسه ناهار بیدار می شی 😉بعد هم کارتون می بینی و یکم هم به درس و مشقت می رسی .حتما وقتی بزرگ شدی یادت می مونه که یه سالی یه ویروسی اومده بود که زندگی همه ی مردمو مختل کرده بود .دیروز یعنی ۲۶ اسفند هم تو بزرگ شدی وارد بلوغ شدی دختر کوچولوی من اما واسه منو بابایی  همیشه کوچولو می مونی .تو دختر صبوری هستی من مطمینم که خیلی راحت با این موضوع کنار میایی و باهاش دوست می شی .قشنگترینم بلوغت مبارک 😍😍😘😘 ...
27 اسفند 1398

رها و جشن تکلیف

رهای خوشگلم جشن تکلیفت مبارک عروسک طلایی ،این هفته کلی ذوق داشتی واسه جشن و بالاخره جشن بسیار عالی برگزار شد و تو فعلا نمازهاتو می خونی و کلی دوست داری .قربونت برم مامی ️ ️ ️ ️ ...
20 بهمن 1398

رها و کلاس سوم

رها کوچولوی زندگی من و بابایی داری تند تند بزرگ می شی یه کم صبر کن 😁حدود دوماه از کلاس سوم و مدرسه جدید گذشته و تو از شرایطت راضی و خوشحال هستی خداروشکر کرمانو دوست داری فعلا اوضاع خوبه .البته یکم با من لجبازی می کنی چون معلمت خیلی بی خیاله البته از نظر من .واسه همین من خودم بهت دیکته می گم و سوال ریاضی و این موضوع تو رو عصبانی می کنه 😁😉 رها و تیلا عضو خانواده
20 بهمن 1398

تولد ۹ سالگی

باورم نمی شه عنوان تولد ۹ سالگی رو برات بنویسم وای خدای من دختر کوچولوی من چقدر بزرگ شده رهای عزیز مامان بعد از حدود ۲ ماه کرمان بودن و خونه ی مریم جون بودن بالاخره خونه گرفتیم و دوباره مستقل شدیم .جشن تولد ۹ سالگیتو کرمان خونه ی خودمون گرفتیم .از اینکه اینجا هستیم حس خوبی داریم تو هم خیلی خوشحالی هم خونمونو دوست داریم هم کرمانو .😍 خلاصه اغاز ۹ سالگی با ماجراهای زیادی همراه بود هیچ وقت فکر نمی کردم جشن تولد ۹ سالگیتو کرمان تو خونه ی خودمون برگزار کنیم .ایشالا یه روزی برمی گردیم تهران خونه ی خودمون می دونم تو هم دلت تنگ شده اما نمی دونم کی این اتفاق میوفته شاید سالها طول بکشه . سال ۹۸ رو به خوبی شروع نکردیم ولی امید به اینده داریم من مطمین...
3 مهر 1398

آغازی دیگر

رهای زندگی ما بالاخره زندگی در شیراز با همه ی ماجراهاش تموم شد و ما سه تایی به کرمان اومدیم و حالا قراره یه مدتی اینجا زندگی کنیم . من مطمینم خدا بهترین ها رو برامون در نظر گرفته و ما سه تایی در ارامش خواهیم بود . دیروز اولین روز حضور ما در کرمان بود.فعلا که خیلی خوشحالی و راضی . منم دیگه کم کم باید شروع کنم به برنامه ریزی برای کلاس هات و ثبت مدرسه و پیدا کردن خونه 🤗🤗🤗 ...
21 خرداد 1398

پایان کلاس دوم و شروعی دیگر

دختر کوچولوی زندگی من امروز کلاس دوم تموم شد باورم نمی شه چقدر زود گذشت و یک سال ارامش در شیراز خیلی خوب بود و من این یک سال را فراموش نخواهم کرد . ما دوباره تنها شدیم منو تو ،این روزا روزای اخر اقامتمون تو شیرازه و تا دوهفته ی دیگه اسباب کشی می کنیم به سمت استان کرمان . این یک سال همیشه ناراحت بودی و می گفتی شیرازو دوست ندارم ولی امروز باز هم از رفتن ناراحت بودی و می گفتی مامان می شه بمونیم از دست تو دختر حالا که ارزوت براورده شده می خواهی بمونی 😉 خلاصه امسال خیلی خوب شروع نشد و ما درگیر مشکلات زیادی بودیم اما به اینده امیدواریم تمام تلاش منو بابایی برای رسیدن تو به ارزوهاته دخترکم😍😍😍 ...
29 ارديبهشت 1398

کشف جدید رها

دختر کوچولوی من حسابی مشغول درس و مدرسه هستی . خانم معلم داستان محرم را براتون تعریف کرده بود از اونجایی که من تو این مدت تو رو از این مسایل به خصوص مرگ دور نگه داشته بودم تو هیچی نمی دونستی . خلاصه اومدی خونه و با هیجان گفتی :مامان تو خبر داری امام حسین تو کربلا زیر خاکه 🤔چرا از زیر خاک درشون نمیارن گفتم رها جان چون دیگه کود شدن و الان درخت شدن گفتی یعنی تو هم بری زیر خاک درخت می شی، قیافه من گفتم دیگه کسی نبود باید منو خاک می کردی بعد هم می گی مامان تو عزاداری گریه زاری می کنن امام حسین که دیگه حالش خوب نمی شه برن نماز بخونن خلاصه گفتی می خوام برم عزاداری و نذری هم بگیرم روز تاسوعا بردمت سر کوچه و عزاداری دیدی بعد هم تو صف وایستادیم...
23 آبان 1397

جمله ی رها

رها کوچولوی زندگی من امروز یه جمله بهم گفتی که انگار همه دنیا رو بهم دادی . روی تخت خوابیده بودی و قتی اومدم کنارت گفتی مامان وقتی کنارم نیستی انگار کمربندم باز شده و دارم میوفتم خدایا شکرت که رها رو بهم دادی خودت برام نگهش دار و من شاهد خوشبختیش باشم 😍😍😍😍😍 ...
23 آبان 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم رها می باشد