رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

دخترم رها

ماجراي خواب شب

1390/11/3 14:8
نویسنده : مامان شیما
82 بازدید
اشتراک گذاری
گالری تصاویر سوسا وب تولز

تنها بهونه زندگيم وقتي به دنيا اومدي شب اول توي بيمارستان تا 6 صبح گريه كردي، چقدر دلم مي خواست بخوابم اما..........

واين ماجرا ادامه دارد.....................

روزاي اول خيلي مصمم بودم كه حتما توي اتاق خودت و توي تختت بخوابي البته تا 4 ماهگي  هم موفق بودم .

بعضي از شبها 8 بار بيدار مي شدي و من با قاطعيت تمام بيدار مي شدم ،كنار تختت مي نشستم ،بهت شير مي دادم وتوي تختت مي خوابوندمت ،يه جورايي شبها من در حال رفت و آمد بودم چون مي خواستم عادت كني اما زهي خيال باطل .

دقيقا شبي كه وارد 4 ماهگي شدي ديگه توي تختت نخوابيدي و مرتب گريه مي كردي بابايي پيشنهاد داد بزاريمت كنار خودمون شايد آروم بشي و كاملا درست بود از اون شب به بعد ما سه نفري مي خوابيديم و تو طبق معمول نصف شب گريه مي كردي من آرومت مي كردم و بابايي مي رفت شير درست مي كرد .

حركتهاي بابايي هم نصف شب به نوبه خودش ديدني بود مثلا به جاي اينكه از در اتاق بره بيرون زود ميپيچيد و مي رفت توي ديوار يا به جاي اينكه آب جوش بريزه توي شيشه مي ريخت روي دستش خلاصه ماجرا داشتيم .الان ديگه نصف شب شير نمي خوري خداروشكر.

وقتي 10 ماهه شدي ديگه جامون تنگ شده بود وما تصميم گرفتيم كنار تخت يه تشك بندازيم كه تو واسه خودت جا داشته باشي البته گريه هاي شبانه سره جاشون بودن .بابايي معتقد بود كه تو خواب مي بيني يكي بيسكوييتت رو گرفته واسه همين جيغ مي كشي .

نصف شب كه با گريه تو بيدار مي شيم هنگ مي كنيم چند ثانيه اول فقط نگات مي كنيم بعد بغلت مي كنم و بهت آب مي دم كه بعضي وقتا نمي خوري و روي شونم خواب مي ري بعد از10 دقيقه ميزارمت سر جات ولي يه چند شبي بود كه اين حركت هم جواب نميداد و وقتي مي خوابوندمت دوباره گريه مي كردي و اصلا آروم نمي شدي.بيچاره همسايه هامون .ماماني تو هرشب همسايه هارو واسه نماز شب بيدار مي كني قربونت برم كه اينقدر به فكر دين بقيه هستي .

خلاصه ما ديشب يه تصميم كبري گرفتيم :

تو دوباره برگشتي روي تخت كنارمون، هوراااااااااااااااااااااااااااااااااniniweblog.com

بازگشت پيروزمندانتو تبريك مي گم مصمم مامان 

ديشب تو ،كنار ديوار خوابيدي من وسط و بابايي هم كنار من .هر چي تا صبح منتظر شدم گريه كني خبري نبود انگار به آرامش رسيده بودي البته من فقط مي تونم به پهلو بخوابم چون جا ندارم.ولي مهم نيست تو آرامش داشته باشي من يه كاريش مي كنم.

حالا ديگه كاملا متحول شدم خودمم دلم مي خواد كنارم باشي بالاخره بزرگ مي شي و ميري توي اتاق خودت و ميدونم يه روزي دلم تنگ مي شه واسه يه چند دقيقه كه سرتو بزاري روي دستم و بخوابي پس بايد قدر اين روزا و شبا رو حسابي بدونم.

آخه مگه چند سال من مي تونم لذت در كنار تو خوابيدنو داشته باشم چرا ما بايد اين لذتو از خودمون بگيريم حالا كه هم تو دوست داري هم من و بابايي پس دوباره كنار هم مي خوابيم تا وقتي كه تو بخوايي عزيز ترينم .

http://ups.night-skin.com/




پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم رها می باشد