سفر کرمان
دختر کوچولوی من ، نزدیک به یک ماه دوتایی کرمان بودیم و حسابی بهمون خوش گذشت و دوستامون رو دیدیم و روزها و لحظه های خیلی قشنگی داشتیم .
27 آذربود که با مامان من یا به قول تو مریم جون با قطار عازم کرمان شدیم .شب قطار خیلی سخت بود و تو حسابی اذیت شدی .بالاخره صبح که رسیدیم بابام یا همون علی جون تو اومد دنبالمون و رفتیم خونه . خاله ساقی و خاله گیسو چون مشغول امتحان دادن بودن ، خونه بودن و ساقی هم که تند و تند درساشو می خوند تا همش با تو بازی کنه .
عزیزکم حسابی شیطونی کردی و بازی گوشی و یه وقتایی هم حرفهای بد می زدی و من که دعوات می کردم تکرار نمی کردی مثلا از تلویزیون یاد گرفتی برو گم شو، وقتی من نگات می کردم حرفت رو می خوردی .حالا که برگشتیم حرف بدی نزدی اونجا چون دورت شلوغ بود می گفتی .
یه روز با مهلا جون و دایی حسین (پسر داییم )و آراد شیطون بلا رفتیم شهر بازی و تو ماشین برقی سوار شدی و یه شب هم خونشون خوابیدیم و تو حسابی با آراد بازی کردی .
خاله سارا (دوست مامان ) با آنوشا کوچولوی 7 ماهه بعضی عصرا میومد پیشمون و تو عاشق آنوشا غرغر می کرد تو هم یاد گرفته بودی و دهنت رو می بستی و صدا می دادی .
یه روز رفتیم خونه خاله نغمه (دوست مامان ) با آوین کوچولو که 13 روز از تو بزرگتره بازی کردی و یه روز هم با هم رفتیم ماهان که حسابی خوش گذشت .
یه روز رفتیم خونه خاله فتانه (دوست مامان) اونجا هم با شوهر خاله فتانه حسابی بازی کردی .وخاله فتانه یه تخته اورد که باهم کلی نقاشی کشیدین .
توی خونه هر روز که یکی می خواست بره بیرون تو هم کوله باری از لباسات رو می اوردی و می خواستی باهاش بری .یه روز خاله گیسو داشت می رفت دانشگاه و تو اومدی پیش من و گفتی مامان اجازه می دی لباس بپوشم و برم بیرون و من گفتم نه ، و تو گفتی چشم وچند لحظه بعد لباساتو آوردی و ساقی پوشید و رفتی دو در وایستادی و گفتی مامان قربونت برم مزاب خودت باش (مواظب )خدا حافظ .من هم جواب دادم مرسی که اجازه گرفتی .
تو فرودگاه وقتی که داشتیم بر می گشتیم توی سالن ترانزیت می گفتی من گیسو رو دوست دارم و می خوام برم و من سرت رو گرم کردم با یه نی نی دیگه مشغول بازی شدی توی هواپیما هم خواب رفتی وقتی رسیدیم بابایی اومد دنبالمون و برات یه تفنگ خوشگل خریده بود که خیلی خوشحال شدی .
راستی تازگیها یاد گرفتی که بگی چی نداری .یه روز گفتی مامان من گیتار ندارم و من فرداش برات خریدم حالا ماجرا ادامه داره و تو هر روز یه چیزی نداری
رها در ایستگاه قطار
رها و آنوشا
رهادر حیاط
رها و آراد در شهر بازی
رها و کیک شکلاتی که مریم جون براش خریده بود