29 ماهگی
دخترک شیرین زبونم 29 ماهگیت مبارک البته با کمی تاخیر .
عزیزکم اینقدر شیرین زبون شدی و اینقدر کلمه بلدی که من بعضی وقتا می خوام از تعجب شاخ در بیارم .
چند روز پیش داشتی یه کاری می کردی که من گفتم رها این کار رو نکن دعوات می کنم یکدفعه برگشتی و گفتی مامان من رهام ،منو دعوا نکن من دوست دارم .وااااااااااااااااااااااای از دست تو که همیشه یه جواب تو آستینت داری .
بابایی همیشه محکم بغلت می کنه و میگه رها دیگه اسیر شدی .دیشب بغلت کرد و تو گفتی مامان فکر کنم دیگه اسیر شدم باید نجاتمو بدی .قربون اون همه شیرین زبونیت برم من یه عالمه .
امروز صبح با هم رفتیم پارک چند ماهی بود که هوا سرد بود وما پارک نرفته بودیم ولی امروز هوا خوب بود سوار سه چرخه شدی و گفتی بریم پارک دوست پیدا کنم اونجا با یه نی نی دوست شدی که اسمش یمنا بود ولی تو صداش می زدی گندا .وای خدای من خوب شد مامانش نفهمید که تو چی می گی .ولی من کلی خندیدم.
وقتی لب تاب می بینی می گی بریم فیس کوک واسه دوستامون لایک بزاریم و بعدش هم می گی nevlag(وبلاگ )منو بیارعکسامو ببینم .
دیروز یه حرکت جالب انجام دادی با دوتا دست نشانه گر موس رو میاری رو کلمه okیا ضربدر و pageرو می بندی واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه کارایی بلدی.
چند روز پیش رفتیم توی یه مغازه لوازم آشپزخونه و آقای مغازه دار یه دستمال حوله ای کوچک داد به تو وقتی از مغازه اومدیم بیرون یکدفعه دستمال رو دادی به من و گفتی مامان این دستمال رو برای تو خریدم .خیلی خیلی دوست داشتم و داشتم ذوق مرگ می شدم ، از اون روز به بعد هر وقت ازت می پرسم رها واسه مامان چی خریدی ،با اون زبون خوشمزت می گی برات دستمال خریدم .عزییییییییییییییییییییییییییییزکم خیلی خیلی دوست دارم .
اینجا داری چیپس می خوری و tv می بینی