رها درآستانه 32 ماهگی
دختر کوچولوی من روز به روز بزرگتر می شی و هر روز با کارهات ما رو شگفت زده می کنی
بالاخره اتاقت درست شد واسباب بازی هایی که همیشه کف اتاق ریخته بودن جمع شدن برات یه کمد و یه میز توالت خریدم حالا دیگه خودت هم یاد گرفتی وسائلت رو بزاری سر جاشون و خونمون مرتب شده .از ٢٧ فروردین که اتاقت سروسامان گرفت تو هم شبها روی تختت می خوابی .شب اول خیلی ناراحت بودی ولی چیزی نمی گفتی و فقط منو نگاه می کردی و خودت رو بیدار نگه می داشتی تا اینکه ساعت ١نصف شب بیهوش شدی و من هم پایین تختت خوابم برد ولی الان اوضاع خیلی خوبه تقریبا عادت کردی .شبها یه کتاب قصه برات می خونم و یکم با هم حرف می زنیم و بعد خواب می ری .بهت افتخار می کنم عزیزکم که اینقدر زود سازگار می شی .
اسمت رو کلاس زبان نوشتم حالا دیگه چهارشنبه ها و پنجشنبه ها یک ساعت نیم می ری کلاس زبان خیلی دوست داری ،هرروز که از خواب بیدار می شی می گی منو ببر کلاس زبان .عزیزکم الان کوچکترین عضو موسسه هستی و اونجا خیلی دوست دارن .
این مدت رو من بیرون کلاس می مونم چون اینجا آموزشگاهه و اگه جیش داشته باشی کسی رو ندارن که تو رو ببره دستشویی ،توی کلاستون 4 نفرین که همشون 4 یا 5 ساله هستن و تو از همه کوچیکتری .
یکشنبه رفتیم نمایشگاه کتاب و کلی با هم کتاب خریدیم ،پازل خریدیم حدود ٦ ساعت اونجا بودیم وقتی برگشتیم اینقدر خسته بودی که فقط گذاشتمت توی تختت و به سرعت خواب رفتی .
حسابی حاضر جواب شدی چند روزپیش خونه بابا ایرج بودیم که بهت گفت رها می خواهی بهت پول بدم تو جواب دادی :پول مال بزرگتراست من فقط عیدی می گیرم .عشقم قربون اون زبون برم من .
رها در کلاس زبان
رها در نمایشگاه کتاب