رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

دخترم رها

تابستانه

1392/4/6 22:49
نویسنده : مامان شیما
431 بازدید
اشتراک گذاری

سومین تابستون رو با هم شروع می کنیم . روزهاهوا خیلی گرمه و خونه می مونیم و تو مشغول tv هستی و یا با هم بازی می کنیم چون تو تنهایی اصلا بازی نمی کنی ولی بعد از ظهرها تقریبا همیشه می ریم بیرون و یه برنامه شاد واسه خودمون می ریزیم .

دوهفته پیش جشن کلاس زبان بود و کلاس شما باید یه شعر انگلیسی رو اجرا می کرد تو هم در تمرینات اصلا همکاری نمی کردی و teacher دیگه ازت ناامید شده بود هر وقت بهت می گفتم رها چرا شعرت رو نمی خونی می گفتی آخه من خسته ام .خلاصه روز جشن فرا رسید و من اصلا توقع نداشتم که تو جلوی جمع اجرا کنی .ولی در کمال ناباوری عالی خوندی و مدیر موسسه می گفت رها امروز ما رو شگفت زده کرد عزیزکم آخه تو کوچکترین عضو موسسه هستی .

وقتی می ریم دم سوپر مارکت از من پول می گیری و می ری تو و سلام می کنی و خرید می کنی و من بیرون می مونم چند روز پیش رفتیم توی یه مغازه گفتی آقا سلام یه بستنی کیفی میدین آقاهه می گفت بستنی کیوی نداریم عزیزم ،ومن از بیرون گفتم آقا بستنیه قیفی .

رفته بودیم اسباب بازی فروشی خاله سحر (دوست مامان) یه دراگون واسه بچه خواهرش خرید و اومدیم بیرون و تو چیزی نگفتی یه ساعتی گذشت که یکدفعه گفتی مامان کاشکی واسه من هم دراگون می خریدی ،با یه حالتی گفتی که خیلی دلم سوخت گفتم برگردیم برات بخرم وقتی برگشتیم مغازه تعطیل بود خلاصه تا فرداش مرتب می گفتی کاشکی برا منم دارگون می خریدی (با ناله فراووووووووووووووون)خلاصه رفتیم و برات دراگون خریدیم .

دیروز توی شرتت pp کردی تا رسیدیم دستشویی یکم شرتت کثیف شد قبل از اینکه دعوات کنم وایستادی و به من می گی مامان آخه من از دست این ppچکار کنم .دیگه حرفی نمیمونه که من بزنم.

رها و دراگون معروفش

رها و دراگون معروف

رها و ژستهای مخصوص خودش

رها و ژستهایش

اینقدر شیطونی کردی که ساعت 8 شب بود دیدم صدات در نمیاد اومدم نگات کردم دیدم اینجوری شدی

رها و خستگی هایش

رها در برگشت از کلاس زبان

رها در روز جشن موسسه زبان

رها و جشن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

لیلا
6 تیر 92 17:51
به به عجب پرنسسی هستید شما. از آشنائیتون خوشبخت شدم . ماشااالله ماشاالله آرسيس در جشنواره ي تابستاني ني ني وبلاگ(ني ني شکمو) شرکت کرده... خوشحالمون مي کنيد اگه بهش راي بدين و با يک پيامک، عدد 126 را به شماره ي 20008080200 (دوهزار هشتاد هشتاد دويست) ارسال کنيد. از لطف شما ممنونيم – شاد و سلامت باشيد.
خاله نغمه
7 تیر 92 10:33
شیمای عزیز دل من وآوین هم حسابی براتون تنگ شده اگه تونستی تابستونی سری بیا کرمان . این عروسکت هم حسابی بزرگ شده و خوردنی .من قربون اون ژستای با حالات برم رها جون که کاملا" منحصر به فرد هستن شیما جون حسابی از طرف من بچلونش
خاله مهلا
7 تیر 92 22:31
عزیزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززم
خاله گیسو
8 تیر 92 14:17
واااااااااااااااااااااااااای خاله افرین که شعرتو خوندی من از تو مطمئن بودم چون خیلی باهوشی چقد عروسکت خوشکله قربونت برم من و خاله ساقی داریم میایم پیشت کلی بازی کنیم
خاله ساقی
8 تیر 92 14:19
قربونت برم خاله که اینفد خانوم شدی بزرگ شدی افررررررین چقد خوشگل شدی
سمیرا
10 تیر 92 13:59
ای جانم پس تو کلاس زبان سربلند بیرون اومدی وای دراگونشو ببین عاشق اون عکسشم که خوابش برده مامان شیما دلم واستون تنگ شد
آنوشا کوچولو
14 تیر 92 1:05
واییییییییییییییییییییییی خدا ببین از همه نقلی تر و نانازتره فرشته کوچولوی ناناز چه دراگون خوشملی به قول مامان شیما (لطفا زبان پارسی رو پاس بدار مامان شیما)دلم یه ریزه شده براتون
خاله نسيم
19 شهریور 92 12:13
مامان عزيزيش واقعا خسته نباشي . شيما جونم بزنم به تخته با اين شيرين عسلي كه داري . خدا براتون نگهش داره . كاشكي من جاي مربي زبانش بودم و از ديدن همچين عزيزي لذت مي بردم
مامانی آیلین
13 اردیبهشت 93 15:44
خیلی نازی عاشقتممممممممممممم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم رها می باشد