رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

دخترم رها

19ماهگیه دخترم

دلبرکم چقدر بزرگ شدی از اینکه این همه تند تند پیشرفت میکنی  خیلی ذوق می زنم. وقتی pipi می کنی خودت پوشک می یاری می گی pipi و می ری می خوابی و می گی abaz (عوض کردن).تازه خودت پوشکت رو می ندازی توی آشغالی و می گی agas (آشغالی) . از بعد از عید خیلی ازت راضیم چون کمتر غرغر می کنی و بغل شدنت هم کم شده ،تواناییه سرگرم کردن خودت رو پیدا کردی یه کوچولو با اسباب بازیهات بازی می کنی بدون حضور من . شبهایی که من خیلی خسته ام وخواب می رم ،تو هم ،خودت کنارم می خوابی ودیگه قرار نیست من خوابت کنم این اتفاق بعد از 19 ماه برای من باور نکردنیه یعنی من قبل از تو می خوابم، وای خدا جون ممنون که اینقدر دخترم بزرگ و فهمیده شده . الان2 روزه که صبح زود بیدار ...
27 فروردين 1391

عید 1391

عزیز دلم ما سال تحویل رو کنار خانواده من بودیم خیلی خوشحال بودم این اولین عید بود که ما کرمان بودیم تو هم از اینکه دور و برت شلوغ بود و کلی نی نی می دیدی خیلی خوشحال بودی همه کارات رو خاله ساقی انجام می داد حتی پوشکت رو هم عوض می کرد وقتی می خواستیم بریم مهمونی خاله ساقی لباس تنت می کرد و موهاتو درست می کرد واقعا دستش درد نکنه خستگی این مدت از تنم در اومد زحمت غذا دادنت هم روی دوش خاله مهربونت بود.خاله گیسو و مامان مریم و بابا علی مهربون هم کلی واسه ما زحمت کشیدن. دختر کوچولوی مامان شیما اینو بدون که اگرچه بعضی ها از ما دورن ولی خیلی خیلی دوسمون دارن دلشون واسمون تنگ می شه مثل مامان شیما که دلش واسه مامانش باباش و دو تا خواهر عزیزش همیشه...
16 فروردين 1391

18 ماه با تو

18ماهگي هم تموم شد سال 90 هم تا 3 روز ديگه تموم مي شه باورم نمي شه كه با هم به استقبال دومين بهار زندگيت مي ريم . دخترك عزيز تر از جانم اصلا نمي تونم دوست داشتنت رو بيان كنم تو فرشته اي بودي كه خدا بهمون هديه داد. خداي مهربون هزاران بار سپاس كه ما رو لايق دونستي و نام پدر و مادر رو بهمون هديه دادي . 18 ماه باهم بوديم ،همه سختي ها و خوشي ها رو با هم پشت سر گذاشتيم. من تنها كسي بودم كه وقتي مهموني يا هر جاي ديگه مي رفتيم تو رو با خودم مي بردم ولي دوستامون بچه هاشون رو نمي ياوردن هميشه يكي بود كه اونا رو نگه داره ولي من و تو و بابايي هميشه با هم همه جا مي رفتيم و من از وجودت در كنار خودم لذت مي بردم . نازنينم با وجود تو اعتماد بنفسم...
26 اسفند 1390

واكسن 18 ماهگي

عزيزترينم هفته سختي رو با هم پشت سر گذاشتيم خدا رو شكر تموم شد .از اول هفته استرس داشتم واسه واكسنت آخه هر كسي يه چيزي مي گفت يكي مي گفت بعد از واكسن 3 روز راه نمي ري يكي مي گفت 3 روز كامل تب مي كني بلاخره چهارشنبه صبح رفتيم واكسن رو زديم وقتي برگشتيم يكم لوس شده بودي همش توي بغلم بودي بعد حدود ساعت 11 خواب رفتي وقتي ساعت 1 بيدار شدي تا ساعت 4 گريه مي كردي پاي چپت رو اصلا تكون نمي دادي كاملا معلوم بود كه درد داري بعد تا ساعت 5  خوابيدي در ضمن جز شير چيزي نخوردي . شب ،تولد دوست بابايي دعوت بوديم اول قرار بود نريم ولي بعد به اين نتيجه رسيديم كه محيط رو واسه تو عوض كنيم شايد حالت بهتر بشه كه همينطور بود اونجا با اينكه تب داشتي و پات درد ...
21 اسفند 1390

ماجراهاي رها

عزيز دل ماماني قربونت برم اين روزا دلت مي خواد خودت غذا بخوري من هم چاره اي ندارم جز اينكه تسليم بشم ليوان هم خودت مي گيري حالا هرچي كه توش باشه برات فرقي نمي كنه با ليوان راه مي ري و تكونش مي دي واي خدا من دارم سكته مي كنم الان همش مي ريزه خلاصه حسابي شيطون بلا شدي . يه كلمه جديد ياد گرفتي     عزيزم           من عاشق عزيزم گفتنتم عزيزم خبر جديد هم داريم : دندون 11 از پايين سمت چپ و 12 از بالا سمت چپ دارن بهمون مي خندن رها مشغول خوردن ماكاروني و ژله ديروز يه خانومه اومد خونمون ديوارامون رو تميز كنه تو هم حسابي مشغول بودي  ...
10 اسفند 1390

اسفند تا اسفند

تك ستاره آسمون خونمون دومين اسفند رو با هم شروع مي كنيم . تو معجزه زندگيمون بودي .عزيزترينم ديگه يه لحظه هم بدون تو برامون معني نداره . دختركم اسفند سال پيش فقط 7 ماه داشتي و الان 17 ماه چقدر بزرگ شدي من و بابايي شبا كه خوابي  نگات مي كنيم و بزرگ شدنت رو به هم نشون ميديم و كلي حال مي كنيم. خبر تازه: دندون دهم هم از بالا سمت راست خودشونشون داد هوراااااااااااااااااااااااااااااا اسفند 1389 اسفند 1390 ...
2 اسفند 1390

مصدوميت كودكانه

امروز صبح بابايي حدود ساعت 10 اومد خونه مرخصي گرفته بود.نازنينم وقتي بابايي رو ديدي همينجوري خوشحالي مي كردي و بازي گوشي كه يه دفعه رفتي روي صندليت با صورت اومدي روي زمين و البته خوردي به ديوار واي خداي بزرگ اول فكر كردم دماغت شكست ولي خدارو شكر سرت خورد به ديوار وگرنه با دماغ ميومدي روي زمين و نميدونم چه اتفاقي مي اوفتاد . اين صندليه پلاستيكي خيلي سبكه يه بار هم با پشت سر خوردي زمين بايد يه صندليه سنگين برات بخرم . رهاي نازنينم وقتي به دنيا اومدي خدا برات يه فرشته نگهبان گذاشت (البته همه ني ني ها دارن ) فرشته تو هميشه مراقبته و يه وقتايي از يه خطراتي ميليمتري رد مي شي كه من واقعا شوكه مي شم و كاملا معتقدم كه يه نفر نجاتت م...
29 بهمن 1390

17 ماه طلوع

خورشيد زندگيمون 17 ماهه كه طلوع كردي و هرروز درخشان تر مي شي ماماني . خيلي خيلي خوشحالم كه تورو دارم و از خداي مهربون بارها و بارها تشكر مي كنم به خاطر  طلوعت. عزيزترينم تقريبا ديگه از كسي غريبي نمي كني اگرچه با آقاها هنوز هم به خوبي ارتباط برقرار نمي كني ولي با خانوما زود دوست مي شي و وقتي جايي مي ريم يا كسي پيشمون مي ياد خيلي خوشحالي البته من هم سعي مي كنم هميشه يه برنامه مفرح و شاد واسه خودمون ترتيب بدم چون بابايي كه تا عصر سره كاره پس من و تو بايد واسه خودمون سرگرمي درست كنيم . راستي نانازي چند تا كلمه انگيليسي هم بلدي : clos your eyes  ، tuoch your nose، tuoch your ears  وقتي اينا رو ميگم با دستاي نخوديت نشون مي دي اما جلوي...
26 بهمن 1390

حوله قرمز

عزيز دلم ديگه  حوله اي كه واسه سيسمونيت خريده بودم  برات كوچيك شده بود واسه همين من و بابايي تصميم گرفتيم يه حوله جديد برات بخريم واي كه چقدر اين حوله قرمز بهت مي ياد . عاشقتم عروسكم ...
21 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم رها می باشد