رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

دخترم رها

رهاوشروع سال 94

رهای عزیزم فروردین 94 رو با هم شروع کردیم در کنار بهترینها مریم جون علی جون و خاله ساقی .خداروشکر که عزیزامون کنارمون هستن . این روزا یکم که نه خیلی زیاد لجباز شدی و من همش به دنبال راهکاری برای برخورد درست با تو هستم ،یه جورایی دیگه حرف گوش نمی کنی . سر چیزایی الکی گریه می کنی شدید امیدوارم که زودتر این بحران رو پشت سر بزاریم با همدیگه و تو موش کوچولوی من یکم خوش اخلاق بشی عشقم.   ...
21 فروردين 1394

تولد 4 سالگی

رها کوچولوی قصه ما حالا دیگه 4 سالگی رو هم رد کرد وحسابی بزرگ و خانم شده .امسال تولدش رو با حضور دوستاش برگزار کرد و یه عالمه بهش خوش گذشت. ...
25 دی 1393

رها داره بزرگ می شه

رها کوچولوی قصه ما داره یواش یواش بزرگ می شه دیگه چیزی تا تولدش نمونده .این روزا حسابی سرمون شلوغه کلاس های رها دیگه بیداد می کنه .هرروز هفته کلی کلاس می ره و همشون رو هم خیلی خیلی دوست داره . رهای قصه ما الان حدود 4 ماهه که می ره کلاس شعر و کلی شعر بلده .خیلی هم استادشو دوست داره . یک هفته مونده به عید فطر رفتیم کرمان رها رو توسط یه اشنا بردم صدا وسیما اونجا داشتن برنامه کودک عید فطر رو ضبط می کردن رها هم رفت تو برنامه شرکت کرد و اونجا شعر ایران رو خوند همه حسابی هیجان زده شده بودن.هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   ...
22 مرداد 1393

رها در روزهای دور از وبلاگ

رها کوچولوی من حسابی داره بزرگ می شه چند ماهی می شه که براش هیچی ننوشتم نمی خواستم تنبلی کنم موبایلم ویروس کرفته بودنمی تونستم بریزم روی لب تاب بعد هم رفتیم کرمان و بعد هم اینترنتم قطع بود چون می خواستم شرکتم رو عوض کنم و از مخابرات اینترنت بگیرم  و حجمم نامحدود باشه اخه تو خونه ما مصرف اینترنت بالاست رها که همیشه تبلتش دستشه و داره به قول خودش بازی دامیود (دانلود)می کنه . خلاصه اتو این چند ماه منو رها حسابی خوش گذروندیم سفر کرمان عالی بود بهمون حسابی خوش گذشت و همه دوستامون رو دیدیم رها حسابی با اراد شیطون بلا و اوین عروسکی وانوشا کوچولو و روژان نازنین حسابی بازی کرد . شبها هم تا نصف شب پیش گیسو و ساقی بود و باهم بازی می کردن من که...
20 اسفند 1392

رها خانم

عنوان مطلب رو خودت انتخاب کردی و الان نشستی اینجا و میگی مامان عنوان رو بنویس رها خانم .چشم عزیزکم رها کوچولوی ما این روزا خیلی سرش شلوغه ٢ روز در هفته کلاس زبان می ره و٢ روز دیگه کلاس ژیمناستیک .حالا که هوا هم سرد شده یکم رفت و امدمون مشکل شده ولی دیگه چاره چیه حسابی لباس گرم می پوشی و میریم زیر بارون و کلی بهمون خوش می گذره . جدیدا یه فحش اختراع کردی واسه خودت اصلا نمیدوم از کجا شنیدی ،وقتی از کار کسی خوشت نمیاد بهش می گی بی اخلاق وما با دهن باز فقط نگاهت می کنیم و دیگرهیچ.  کلاس ژیمناستیک رو اصلا جدی نگرفتی فکر میکنی باید بازی کنی تو کلاس ٣ نفرهستین یه پسر و یه دختر که ٥ سالشونه اونا حرکتا رو انجام می دن ولی تو اصلا حرف گوش نمی...
11 آبان 1392

تولد 3 سالگی

واییییییییییییی خدای من عزیزکم ٣ سال گذشت و تو حسابی بزرگ شدی دلم واسه کوچولوییهات تنگ شده دلم می خواد یه بار دیگه اون کوچولوی زشته ٢ کیلو و ٩٥٠ گرمی رو بغل کنم . دیگه روزهای بدون تو رو به یاد نمیارم و احساس می کنم زندگی من و بابایی از ٣ سال پیش تازه شروع شده . دختر کوچولوی من الان که ٣ سالت تموم شده کلی پیشرفت داشتی الان چند ماهه که توی اتاق خودت می خوابی و چند ماهه که دیگه پوشک نمی شی تازه خیلی چیزا بلدی .عاشق کلاس زبان و میس ندایی یا به قول خودت (nis neda). چند روز پیش تو خیابون جوجه دیدی که دلت خواست منو بابایی هم برات خریدیم اسمشون رو گذاشتی انغذی و واچین ولی فقط نازشون می کردی و در کل ازشون می ترسیدی ماهم که برنامه سفر داشتیم مجب...
28 شهريور 1392

34 ماهگی

دختر کوچولوی موش موشی من روزهای شلوغی رو پشت سر گذاشتیم حدود یک هفته مریم جون و خاله ها پیشمون بودن خیلی بهمون خوش گذشت دیگه ظهرها نمی خوابیدی و شبها تا ساعت ١ بیدار بودی و مشغول بازی خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت . چند تا کتاب از نمایشگاه برات خریدم که الان بدردت نمی خورن هر وقت اونا رو خواستی بهت گفتم وقتی بزرگ شدی بهت می دم حالا دیروز اومدی میگی مامان من بزرگ شدم من هم بی خبر از کلک تو گفتم آره دخترم شما بزرگ شدی ،خانم شدی و بعد گفتی پس اون کتابا رو بهم بده . عزیییییییییییییییییییییییییییییییییزمی آخه من از دست این زبون چکار کنم . اومدی ازم می پرسی مامان lionچرا سلطان جنگله ؟ دیروز داشتم با خاله سارا تلفنی حرف می زدم دیدم صدات در نمیا...
23 تير 1392

تابستانه

سومین تابستون رو با هم شروع می کنیم . روزهاهوا خیلی گرمه و خونه می مونیم و تو مشغول tv هستی و یا با هم بازی می کنیم چون تو تنهایی اصلا بازی نمی کنی ولی بعد از ظهرها تقریبا همیشه می ریم بیرون و یه برنامه شاد واسه خودمون می ریزیم . دوهفته پیش جشن کلاس زبان بود و کلاس شما باید یه شعر انگلیسی رو اجرا می کرد تو هم در تمرینات اصلا همکاری نمی کردی و teacher دیگه ازت ناامید شده بود هر وقت بهت می گفتم رها چرا شعرت رو نمی خونی می گفتی آخه من خسته ام .خلاصه روز جشن فرا رسید و من اصلا توقع نداشتم که تو جلوی جمع اجرا کنی .ولی در کمال ناباوری عالی خوندی و مدیر موسسه می گفت رها امروز ما رو شگفت زده کرد عزیزکم آخه تو کوچکترین عضو موسسه هستی . وقتی ...
6 تير 1392

رها و شگفتی هایش

این روزا همش دوست داری سی دی ببینی چند روز پیش بهت گفتم: رها روزی یه دونه سی دی می تونی ببینی ، سی دی باب اسفنجی رو داشتی می دیدی وقتی تموم شد گفتی مامان روزی یه سی دی اجازه دارم ببینم گفتم بله عزیزم و تو هم گفتی چشم مامان و زدی play و دوباره باب اسفنجی دیدی وقتی تموم شد باز گفتی :مامان روزی یه سی دی اجازه دارم ببینم ومن جواب دادم بله عزیزم و تو دوباره play کردی ودفعه سوم بود که باب اسفنجی می دیدی .من حسابی دهن باز مونده بود از این همه ذکاوت .حالا دیگه می گم روزی یه سی دی و یک بار . اینقدر فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه رو دیدی که همه دیالوگ هاشون رو حفظی مخصوصا قسمت آقای اتو شویی که خیلی باحال تعریف می کنی .عاششششششششششششششششقتم عاشق بازی ...
28 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم رها می باشد