این روزهای رها
این پیراهن رو مامان بزرگم حدود 19 سال پیش واسه خاله گیسو دوخته بود هیچوقت فکر نمی کردم که یه روزی تن دخترم کنم ،نازنینم از این که تو رو دارم به خودم می بالم پنج شنبه رفتیم عروسی خاله سایه (دوست مامان) به جرات می تونم بگم که از همه بیشتر به تو خوش گذشت تمام مدت وسط عروس و داماد می رقصیدی و من همش سرم پایین بود و تورو بین مردم پیدا می کردم و تو اینقدر مشغول بودی که اصلا منو تحویل نمی گرفتی و کاملا مستقل عمل می کردی . این هم رها مشغول خراب کردن باد بزن عروس عزیزکم عاشق پوشیدن کفشای من شدی هر وقت که پارک می ریم کلی خوراکی بر می دارم ولی همیشه یه چیزی بقیه دارن که من ندارم البته هیچ کدوم رو هم نمی خوری .چند روز پیش وقتی...
نویسنده :
مامان شیما
15:14